مسئله كربلاى حسينی
در ايام تحصيل در نجف اشرف وباى عامى عتبات عاليات راگرفت و روزی چهارصدنفر از اهالی نجف سرازیر قبرستان می شدند. حجره من هم نزدیک غسالخانه بود و هر روز صدای "لااله الاالله"می شنیدم چون دو نفر از طلاب مدرسه هم بامرض وبا از دنیا رفتند خوف مرا گرفت و به فکر فرو رفتم اگرمن هم روزی جزءاين اموات باشم چه کنم؟! به جد درحساب وتفتیش اعمال خودبرآمدم بازدیدم درهیچ عملی مایه اطمینانی نیست که مرا ازعذاب خلاص کندچون نمازهاوروزه ها فقط وفقط اسقاط تکلیف بود نه مفید فائده ونجف آمدن هم برای کسب علم بوده،تا آنکه مسئله کربلای حسینی به یادم آمد